کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مِثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی: دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین. فرخی. ، سرزمین: نخستین بار گفتش کزکجایی ؟ بگفت: از دارملک آشنایی. نظامی. ، کاخ. قصر: کلید همه دارملک سلاطین بزیرگلیم گدایی طلب کن. خاقانی. رجوع به دارالملک شود
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی: دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین. فرخی. ، سرزمین: نخستین بار گفتش کزکجایی ؟ بگفت: از دارملک آشنایی. نظامی. ، کاخ. قصر: کلید همه دارملک سلاطین بزیرگلیم گدایی طلب کن. خاقانی. رجوع به دارالملک شود
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دِمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ
دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل در 5هزارگزی شمال باختری آمل و 3 هزارگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد. دشت، معتدل مرطوب، مالاریائی و دارای 170 تن سکنه است. آب آن از چشمه آغوزکنی و رود خانه هراز تأمین می شود و محصول آنجا برنج، پنبه، کنف، غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اَهلَمرُستاق بخش مرکزی شهرستان آمل در 5هزارگزی شمال باختری آمل و 3 هزارگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد. دشت، معتدل مرطوب، مالاریائی و دارای 170 تن سکنه است. آب آن از چشمه آغوزکنی و رود خانه هراز تأمین می شود و محصول آنجا برنج، پنبه، کنف، غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است کوچک از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری قلعه اعلا مرکز دهستان و 22هزارگزی خاورراه شوسۀ هفتگل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است کوچک از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری قلعه اعلا مرکز دهستان و 22هزارگزی خاورراه شوسۀ هفتگل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)